تجربهی نمک خوردن و نمک شکستن واقعا قابل درک نیست!
البته این ضربالمثل از سمت خوبش بود که طرف نمکدون رو نشکوند! شاید آدم نباید همه چی رو درک کنه!
او دزدى ماهر بود و با چند نفر از دوستانش باند سرقت تشکیل داده بودند. روزى با هم نشسته بودند و گپ مى زدند.
در حین صحبتهاشان گفتند: چرا ما همیشه با فقرا و آدمهایى معمولى سر و کار داریم و قوت لایموت آنها را از چنگشان بیرون مى آوریم؟! بیائید این بار خود را به خزانه سلطان بزنیم که تا آخر عمر برایمان بس باشد.
البته دسترسى به خزانه سلطان هم کار آسانى نبود. آنها تمامى راهها و احتمالات ممکن را بررسى کردند، این کار مدتى فکر و ذکر آنها را مشغول کرده بود، تا سرانجام بهترین راه ممکن را پیدا کردند و خود را به خزانه رسانیدند.
خزانه مملو از پول و جواهرات قیمتى و … بود. آنها تا مى توانستند از انواع و اقسام طلاجات و عتیقه جات در کوله بار خود گذاشتند تا ببرند. در این هنگام چشم سر کرده باند به شى ء درخشنده و سفیدى افتاد، گمان کرد گوهر شب چراغ است، نزدیکش رفت آن را برداشت و براى امتحان به سر زبان زد، معلوم شد نمک است!
بسیار ناراحت و عصبانى شد و از شدت خشم و غضب دستش را بر پیشانى زد بطورى که رفقایش متوجه او شدند و خیال کردند اتفاقى پیش آمد یا نگهبانان خزانه با خبر شدند. خیلى زود خودشان را به او رسانیدند و گفتند: چه شد؟ چه حادثه اى اتفاق افتاد؟ او که آثار خشم و ناراحتى در چهره اش پیدا بود گفت : افسوس که تمام زحمتهاى چندین روزه ما به هدر رفت و ما نمک گیر سلطان شدیم، من ندانسته نمکش را چشیدم، دیگر نمى شود مال و دارایى پادشاه را برد، از مردانگى و مروت به دور است که ما نمک کسى را بخوریم و نمکدان او را هم بشکنیم و …
آنها در آن دل سکوت سهمگین شب، بدون این که کسى بویى ببرد دست خالى به خانه هاشان باز گشتند. صبح که شد و چشم نگهبانان به درهاى باز خزانه افتاد تازه متوجه شدند که شب خبرهایى بوده است، سراسیمه خود را به جواهرات سلطنتى رسانیدند، دیدند سر جایشان نیستند، اما در آنجا بسته هایى به چشم مى خورد، آنها را که باز کردند دیدند جواهرات در میان بسته ها مى باشد، بررسى دقیق که کردند دیدند که دزد خزانه را نبرده است و گرنه الآن خدا مى داند سلطان با ما چه مى کرد و …
بالاخره خبر به گوش سلطان رسید و خود او آمد و از نزدیک صحنه را مشاهده کرد، آنقدر این کار برایش عجیب و شگفت آور بود که انگشتش را به دندان گرفته و با خود مى گفت : عجب ! این چگونه دزدى است ؟ براى دزدى آمده و با آنکه مى توانسته همه چیز را ببرد ولى چیزى نبرده است ؟ آخر مگر مى شود؟ چرا؟… ولى هر جور که شده باید ریشه یابى کنم و ته و توى قضیه را در آورم …
در همان روز اعلام کرد: هر کس شب گذشته به خزانه آمده در امان است او مى تواند نزد من بیاید، من بسیار مایلم از نزدیک او را ببینم و بشناسم.
این اعلامیه سلطان به گوش سرکرده دزدها رسید، دوستانش را جمع کرد و به آنها گفت : سلطان به ما امان داده است، برویم پیش او تا ببینیم چه مى گوید. آنها نزد سلطان آمده و خود را معرفى کردند، سلطان که باور نمى کرد دوباره با تعجب پرسید: این کار تو بوده ؟ گفت : آرى.
سلطان پرسید: چرا آمدى دزدى و با این که مى توانستى همه چیز را ببرى ولى چیزى را نبردى؟
گفت : چون نمک شما را چشیدم و نمک گیر شدم و بعد جریان را مفصل براى سلطان گفت …
سلطان به قدرى عاشق و شیفته کرم و بزرگوارى او شد که گفت : حیف است جاى انسان نمک شناسى مثل تو، جاى دیگرى باشد، تو باید در دستگاه حکومت من کار مهمى را بر عهده بگیرى، و حکم خزانه دارى را براى او صادر کرد.
آرى او یعقوب لیث صفاری بود و پس از چند سالى حکمرانى در مسند خود سلسله صفاریان را تاسیس نمود. یعقوب لیث صفاری سردار بزرگ و نخستین شهریار ایرانی (پس از اسلام) قرون متوالی است که در آرامگاهش واقع در روستای شاهآباد واقع در ۱۰ کیلومتری دزفول بطرف شوشتر آرمیده است. گفتنی است در کنار این آرامگاه بازماندههای شهر گندی شاپور نیز دیده میشود.
منبع داستان: سراسر وب
مرور 11 ديدگاه برای در عجبم
زیبا بود…من از آموزش های اکسل شما استفاده میکنم برای پایان نامم. مرسی از آموزش خوبت
با سلام خدمت مهند عوض زاره. تمام فیلمهای اموزشی ورد و اکسل رو دانلود و تماشا کردم و خیلی بهم کمک کرد. انشالاه که هرکجا هستی سالم و سلامت باشی. خیلی بهم کمک کرد. ممنون بابت این اموزش خوبتون. اگر تو زمینه ای از کار در ورد یا اکسل مشکلی داشتم میتونید کمک کنید. انشالاه رو کمک مالی من حساب کنید. بازم ممنونم
سلام استاد عوض زاده عزیز. بنده قبلا آموزش های آفیس و طراحی وب شما رو دیدم و استفاده کردم. امروز برای تغییر نام پوشه فایل کانفیگ وردپرس جستجو کردم و وارد سایت شما شدم. تو سایت عنوان این مطلب رو دیدم فکر کردم اتفاقی افتاده که ناراحت شدین و این مطلب رو نوشتید ولی با خوندنش دیدم اشتباه کردم. داستان آموزنده ای بود. مثل بقیه مطالب سایت این داستان هم مفید و موثر بود. موفق باشید
تو احمق مدیر بیکفایت و نالایقی هستی که با زندگی خیلیا بازی کردی، آه و ناله خیلیا پشت سرته و قطعا در زندگی روز خوش نخواهی دید. منتظر تاوان ظلمهایی که کردی باش.
ایشون میتونن به عنوان مصداق این حرف قرار بگیرن!
حتی اینقدر مردانگی توشون نیست که جرات این رو هم داشته باشن با اسم خودشون مطلبی رو بیان کنن.
به قول یه بنده خدایی با پدیدههای جدید روبرو هستیم. به زودی کمی در این باره مینویسم.
چیکار کرده؟
خیلی انسان شریف دقیق و با برنامه ایی هستی
سلام
برنامه های آفیستون رو دانلود کردم همچنین html css php بشدت به دلم نشت و عالی بود.
واقعا ممنون
خدا إن شاء الله به بهترین وجه شما و امثال شما رو کمک کنه!
عالی عالی باور کردنی نیست این داستان واقعی باشه
سلام و تشکر از آموزش های خوبتون
آموزش اکسس رو اگر امکانش هست برامون بزارین
سلام ممنون از آموزشتون هرجا هستین سلامت و موفق باشین